سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تــبعیــدی 13 شـصتـــ

تقابل احمقین !!!

(( عشق اسارت و بردگی نیست . شاید هیچ مفهومی را چون آزادی و رهایی نتوان در عشق پررنگ تر یافت. عشق حقیقی درکی عمیق از این حقیقت است که ما باید بتوانیم بدون کسی زندگی کنیم و بعد زندگی با او را انتخاب کنیم . بدون شک لازمه توانایی دوست داشتن توانایی « تنها ماندن»  است و هر چه بیشتر تنها باشی توانایی ات برای عشق بخشیدن افزون تر خواهد بود .))  

وقتی اینبار حاشیه امنیتی منظقه  سبب میشود  تا ماهم  بالاخره از «عــشــقــ»  بگوئیم -  تا صرفا گفته باشیم - دیگر  اظهارنظرهای اتوبوسی ام *  تمام میشود... . و درست  بعد از آن زری  برمیگردد و با خوشحالی و به گمانم  طبق معمول صرفا  محض شیرین کاری  در محضر یک اقلیت نه جندان خاموش بی معطلی میگوید : پس تو مثه  تشنه ای هستی که اگر به آب برسی اونقدر میخوری تا خفه شی !!

من که  اولش بهم برمیخورد  ، خوب که فکر میکنم میبینم  آخر چرا اینقدر کج فهم است که خیال میکند حالا دیگر قرار است به هر ریسمانی چنگ بزنم !! بگذریم .. . .  اصلا شاید من هم روزی خفه شدم . . کسی چه میداند؟!؟! . . اما این را خوب میدانم که او تا مدتها بعد همچنان خوشحال  باقی خواهد بود اگر من خرابش نکنم . . خب به عقیده من او مانند چاهی است که هرگز پر نمیشود  - چون هرگز لذت نمیبرد -  او تنها دوست دارد از کسی  بشنود که : « دوستـتـــ  دارم » و دیگر برایش فرقی نمیکند که این فرد چه کسی باشد . . مشکل دیگری که  او دارد این است که  همیشه با من مقابله میکند ، اما از آنجائیکه من  با او  کلا مشکل دارم  ترجیحا خوشی اش را  هم کلا خراب نمیکنم .  از طرف دیگر سمانه  یک شاعر است  . . . او  درعین اینکه نابینا است عشق  را خوب تصویر میکند  و خیلی چیزهای دیگر را هم . او در کتابش که هنوز چاپ نشده است میگوید : « من تو را دوست دارم مانند  خودکشی که دارش را ، مانند کسی که میخرد سنگ مزارش را »  و به نظر من  سمانه کلا یک آدم خاص است از بس که معمولی است . . . و من کلا با سمانه هیچ  مشکلی ندارم .
ما یک اتوبوس داریم که هر بار در راه برگشت ،  تاپیکهای دلبری !! درش به بحث
گذارده میشود .. برخی  اوقات « منفعل برانــگیــزانــنده » .. . یعنی هر منفعلی چون من را نیزبه اظهار نظر ترغیب میکند .. .  مثل اینبار  .

پسانوشتار روحی : راقمان تاریخ چنـگیز را خونخوار خوانده اند . با این حال  تا جایی که بنده حقیر میدانم  چنگیز قانونی به نام « یاسا »  داشت که در نوع خود از کاملترین قوانین بشری است . برابر این قانون هرگاه در شهری جرمی واقع شد به جای مجرم ، ماموران حکومتی را در برابر چشمان همه مجازات میکردند . آیا زمان آن فرا نرسیده که وارثان  خشونت در یابند که چنگیز هم آدم خوبی بود (حتی ) !!